بسمه تعالی

قبل از هر چیز فرا رسیدن عید سعید غدیر خم را به شما وخصوصا به سید های عزیز تبریک می گویم.

دوستان روز چهار شنبه هفته پیش همراه خانوداه رفته بودیم مشهد. جای همه شما خالی ... صفایی داشت آنجا. از همه جا و  همه کس بوی عشق می آمد...

در آن سفر ما با ماشین شخصی راهی مشهد شده بودیم. بین راه از شهر کوچکی به نام بسطام عبور کردیم در این شهر مقبره ای بود متعلق به شیخ بسطامی . من اولین بار نبود که اسم این شیخ را می شنیدم، قبلا هم شنیده بودم اما چندان در خاطرم پر رنگ نبود و فکر می کردم که این یک آدم معمولی است و بر اثر اتفاقات خاصی معروف شده ... اما با حکایاتی که از مردم آنجا شنیدم کم کم نظرم عوض شد و مخصوصا زمانی که به مشهد رسیدیم کتایهایی به دستم رسید که متوجه کرامات فوق العاده این شیخ شدم... و حتی به نظر آمد که این شیخ مقامش از مقام امام محمد غزالی نیز بالاتر است ... ولی در این میان چیزی عجیبی نظرم را به خود جلب کرد  و آن مذهب این شیخ بود...  او سنی بود...

برایم جالب بود که چطور ممکن است کسی با حضرت علی(ع) مخالف باشد ولی بتواند به این مقام عظیم دست پیدا کند. هر چه فکر کردم جوابی برای این سئوال پیدا نکردم  و روی هر حدیث و آیه ای که انگشت گذاشتم حکایت از آن داشت که هر کسی حب علی (ع) را در دل نداشته باشد عاقبت به خیر نمی شود. کم مانده بود که اعتقاداتم همه بر باد رود. نا گهان در یکی از همین شبها جواب را پیدا کردم... جواب فوق العاده ساده بود ... از خودم شرمم می آمد... از ایمان ناقصم... که یک سئوال و جواب به این سادگی بتواند این چنین مرا به بازی بگیرد.

دوستان این شیخ،  مخالف علی بود اما مقابل علی نبود. و این همان آزادی عقیده است که اسلام به آن سفارش کرده ...لا اکراه فی الدین... او با علی(ع) مخالف بود با حرفهای علی(ع) مخالف بود و آنها را با دیل و منطق رد می کرد... دلیل و منطقی که به نظر خودش درست بود.  دوستان... این مخالفت او از روی حرص و طمع و حسد نبود بلکه بیشتر حالت یک مناظره سخت را داشت و چون از راه عقل و منطق وارد شده بود اینگونه شد. دوستان ... یزید که سر امام حسین(ع) را برید، مخالف او نبود بلکه دشمن او بود و خداوند دشمنان را لعنت میکند و نه مخالفان را... یزید بر حقانیت حسین(ع) واقف بود اما بخاطر حرص و طمعش با او دشمن بود... همیشه همینطور بوده است چه در زمان آدم(ص) و چه در زمان امام مهدی(ع)، دشمنان واقعی این عزیزان کسانی بودند که بر حقانیت آنها واقف بودند، اما بخاطر حرص و طمع با آنها دشمنی  میکردند.

دوستان هرگز نگویید چون فلان حرف و سخن از علی(ع) و یا از معصومین دیگر است پس باید بدون تفکر آن را قبول کرد... علی(ع) بارها گفته است که ای مردم حرف مرا چشم و گوش بسته قبول نکنید ... کمی در مورد آنها فکر کنید ... یادم می آید که یکی از دوستانم می گفت که علی(ع)، شمشیر را ترجیح میداد. پرسیدم چرا؟ او گفت: چون علی مالک اشتر را که شخصی جنگاور و قدرتمند بود را بخاطر شمشیرزنی او بسیار دوست داشت... دوستان علی(ع) مالک را دوست داشت، اما نه بخاطر قدرت جنگیدنش... بلکه به این خاطر بود که مالک اشتر دین را با تعقل و تفکر دریافته بود وبه همین خاطر بود که  توانست به راحتی تقلبی بودن قرآن سر نیزه ها را دریابد و این همان چیزی بود که علی(ع) می خواست. این علی(ع) بود که میگفت: اَف بر شما مردم... زمانی که پیش شما هستم و دست شما را میگیرم، سرپا هستید اما زمانی که لحظه ای شما را تنها میگذارم بر زمین می افتید. فکر می کنید که اگر مردم دین را با فکر و تعقل درمی یافتند آیا علی(ع) اینگونه سخن می گفت؟ و یا مثلا در جنگی که یک طرف آن علی(ع) بود و طرف دیگر آن عایشه و یاران سابق پیامبربودند،  یکی از همراهان علی(ع)  که از این اتفاق مستاصل شده بود و نمی دانستد که با اصحاب پیامبر باشد یا با علی(ع) ، نزد علی(ع)  می آید و موضوع را می گوید،... دوســــتــان   در این لحظه علی(ع) نمی گوید که با من باش، زیرا که حق با من است، بلکه می گوید: شما اول اشخاص را می بینید و بعد حق را با آنها مقایسه می کنید، که این طور نیست بلکه شما باید ببینید که حق چیست و سپس بنگرید که چه کسی با حق است، انگاه گمراه و سرگردان نخواهید شد. دوستان این نمونه بارزی ازبینش علی(ع) است، او حتی حق را، به خود نسبت نمی دهد و اجازه می دهد که مردم با تفکر آن را دریابند. اگر لحظه ای در نهج البلاغه نگاه کنید، می بینید که علی(ع) در همه جای آن اصرار بر این دارد که اسلام را با تعقل و تفکردریابید.

دوستان ... به شما توصیه میکنم که هر حرفی را هر کسی که شنیدید در مورد آن تفکر کنید و از اینکه با آن مخالفت کنید، هراس نداشته باشید. اما یادتان باشد تا زمانی که مطمئن نشدید با کسی دشمنی نکنید. عزیزان.. بیایید در این روز که عید است، قدری در مورد اعمال خود فکر کنیم ... عزیزان نگران تضعیف اسلام نباشید وفکر کنید که اگر با آن مخالفت کنیم ، اسلام از بین میرود... بدانید و آگاه باشید که اسلام به واسطه همین مخالفتها و شیوه جوابگویی آن شهرت جهانی پیدا کرده است... مگر آن ماجرای امام را فراموش کرده اید که شخصی به محضر امام آمد و دهنش را به فحش و ناسزا باز کرد که جدت فلان است ومادرت فلان... و آن امام، صبورانه گوش می کرد و در آخر آن شخص آنگونه شرمنده شد، وبه حقانیت امام ایمان آورد.  دوستان به عزت و جلال خداوند سوگند  که اگر در حرفها و اعمال پیامبر، علی(ع) و تمامی معصومین تفکر کردید و دیدید که با عقل شما جور در نمی آید و به همین دلیل مخالفتهایی با آنها کردید .... بدانید که نــه آنها ناراحت می شوند ونــه خدای آنها ...  اما یادتان باشد که تا زمانی که مطمئن نشدید با کسی  دشمنی نکنید.** زیرا که بین دشمنی کردن  و  مخالفت کردن از زمین تا آسمان فرق است**

و آخر اینکه دوستان... بدانید و آگاه باشید که رادمردی چون‌ علی(ع) نیست و دیگر نیز نخواهد آمد ... او بود که هر چه میگفت حق بود ... او همان علی بود که پیغمبر به او گفت: ای علی این مردم خون به جگرت میکنند... او بود ملائک در باره او گفتند: لا فتا الا علی ... لا السیف الا ذوالفقار ... دوستان مقام علی را بلند بدانید ... مقام او آنقدر بلند بود که لیاقت همسری فاطمه زهرا(س) را داشت...
** به امید آنکه همه ما معشوق شایسته ای برای آن عاشق عزیز باشیم**

 

بسمه تعالی

با سلام خدمت شما دوستان عزیز.

دوستان .... در یکی از مطالب پیشین ، در مورد  شیطان نوشتم، و اینکه شیطان نمی تواند انسان را  مجبور به انجام کاری کند و فقط می تواند او به او پیشنهاد انجام گناه را بدهد و مابقی آن دست خود انسان است که آیا بپذیرد و یا نپذیرد. دوستان، آیا میدانید که شیطان از چه راههای انسان را به گناه می کشاند...

دوستان شیطان ابتدا به انسان لذت گناه را می چشاند و به او می گوید که پرستش خداوند سخت است و بی معنی و تا فرصت است از گناه کردن لذت ببر. در این زمان انسان ممکن است نداند کاری که انجام می دهد گناه است و نیز لذتی که می چشد ضمانتی است برای انجام دوباره  گناه. و وقتی که خداوند به لطف خود انسان را از گناه خود آگاه کرد یا انسان به یاد آورد که اینکار گناه است، وآن را انجام نداد، آنگاه شیطان از چند راه انسان را به این عمل تشویق می کند:

1- از راه کوچک جلوه دادن گناه انسان و بزرگ جلوه دادن پرستش او. یعنی دیگر به او نمی گوید که این عمل تو گناه نیست وبلکه به او میگوید که گناه این عمل تو کم است و مقام تو در نزد خدا بلند است،  ولازم نیست بخاط آن ناراحت باشی. آنگاه انسان در انجام گناه گستاخ می شود. حال اگر انسان آن گناه را کوچک نداند و از آن دوری کند آنگاه شیطان از راه دوم وارد می شود...

2- راه دوم آن است که شیطان دیگر نمی گوید که این عمل تو گناه نیست یا گناهش کم است بلکه شیطان به انسان می گوید : درست است که گناهت بزرگ است، ولی تو می توانی بعدا طلب بخشش کنی... . بدیهی است که شیطان سعی می کند این طلب بخشش را آنقدر به عقب بیندازد تا انسان آن را فراموش کند و یا اعتبار خود را از دست بدهد. حال اگر انسان با تفکر و ایمان ، با این روش هم گول نخورد، آنگاه شیطان از روش سوم وارد عمل می شود...

3- راه سوم آن است که شیطان اگر از دو راه فوق نتوانست به هدف خود برسد آنگاه این روش را به کار می گیرد، به این ترتیب که: دیگر به انسان نمی گوید عمل تو گناه نیست یا گناه آن کم است و یا بعدا طلب بخشش کن، بلکه یک گناه بزرگ را به چند گناه کوچک تقسیم کرده و آن را کم کم به انسان تزریق می کند و هنگامی که انسان کوچکترین گناه را انجام داد آنگاه شیطان گناه بعدی را که قدری بزرگ تر است را به او پیشنهاد می کند، و همین طور پیش می رود تا آن گناه بزرگی را که در نظر دارد، انسان انجام دهد.دوستان به یاد داشته باشید که: شیطان در ارائه پیشنهاد هر یک از این گناهان کوچک همواره از دو روش قبل( کوچک جلوه دادن گناه و به تاخیر انداختن طلب بخشش) استفاده می کند.

به طور مثال : اگر شیطان بخواهد یک مرد وزن را به عمل زنا بکشاند و اگر نتوانست از دو روش قبلی یعنی کوچک جـلـوه دادن گناه و به تاخیر انداختن طلب بخشش، آن دو را مجبور به انجام این عمل کند؛ آنگاه این گناه را به چند گناه کوچک تقسیم می کند، مثلا عمل زنا را  تقسیم می کند به همصحبتی زن و مرد در جای خـلـوت. و باز هم از دو روش قبل کمک می گیرد؛ و اگر نتوانست آنگاه همصحبتی در جای خلوت را به همصحبتی در جای شلوغ تبدیل می کند و اگر باز هم نتوانست ،  آن را به چشمچرانی تبدیل می کند و...  و همینطور پیش میرود  تا بالاخره انسان گول خورده و یک قدم به زنا نزدیک شود.

در این زمان است که باید عاجزانه از خداوند کمک بگیریم و بگوییم ::: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ::: و نیز در حدیثی داریم که: راه یافتن گناه بر قلب مومن مانند راه رفتن یک مورچه سیاه، روی سنگ سیاه، در تاریکی شب است.

4- و اگر انسان توانست با لطف خدا و فکر کردن و صبرکردن از این سه روش سربلند بیرون بیاید آنگاه شیطان روش بعدی را بکار میگیرد یعنی انسان را وسوسه می کند که تلاش تو هیچ ارزشی ندارد و ناچیز است، و یا اینکه  تو در نظر خدا هیچ ارزشی نداری و خدا تو را دوست ندارد و یا اینکه تو در مقابل من بیسار ناچیز هستی و بالاخره یه روزی تسلیم می شوی، پس بیا و اینقدر خودت را اذیت نکن واز گناه لذت ببر... دوستان... در مورد ارزش کار ما همین بس که شیطان این همه برای از بین بردن کار ما تلاش میکند و بدانید که انسان هر چه قدرهم گناه کار و جهنمی هم باشد، ارزش این کار آنقدر زیاد است که می تواند او را از هیچی تا ملکوت خداوند سوق دهد.... امام حسین(ع) می فرمایند: «« بهترینٍ اشخاص در نزد خدا کسی است که مدام با نفس خود مبارزه کند(چه شکست بخورد و چه پیروز شود) و قـدرتـمـنـد ترین افراد کسی است که در این نبرد پیروز شود»»... پس دوستان اگر قـدرتـمـنـد نیستید حداقل بیایید بهترینٍ اشخاص باشید

دوستان بدانید و آگاه باشید که شیطان تمامی این روشها را فقط در چند لحظه کوتاه بکار میبرد وهمه آن مجادله ها فقط در عرض چند دقیقه انجام می شود.

دوستان.... حال که شما از مراحل سربلند بیرون آمدید،  باید بر خود ببالید... زیرا که شما از بهترین و قدرتمندترین مخلوقات خدایید.. در این زمان اگر چشم دل داشتید: می دیدید که زمین وزمان چگونه بر شما درود می فرستادند .. می دیدید که چگونه ملائک نام شما را با افتخار در درگاه الهی بر زبان میراندند... میدیدید که خداوند شما را نشان می داد و می گفت ای ملائک مقرب من، ببینید، این همان موجودی است که شما با ساختن آن مخالفت می کردید ... او همان  وارث زمین است... سلام بر تو در روز تولدت ودر روز مرگت  ودر روز برانگیخته شدنت.

دوستان باید به چند نکته توجه کنید: اول آنکه همواره در توبه خداوند باز است حتی برای گناه کارترین وپیمان شکن ترین بنده اش ... دوم آنکه مبادا این مباهات و فخر، شما را در خواب غفلت فرو ببرد و از مبارزه دست بکشید... سوم آنکه برای انجام ندادن گناه هر هدفی که داشته باشید، حتی هدف دنـیـوی،  کار شما همچنان با ارزش است... چهارم آنکه بهترین هدف برای انجام ندادن گناه آن است که شما رضای خدا را بخواهید ... و آخر اینکه هرگاه به این مقام رسیدین(که خواهید رسید) مرا هم یاد کنید، باشد که  به لطف آن خدای عاشق، هدایت شوم...

** به امید آنکه همه ما معشوق شایسته ای برای آن عاشق عزیز باشیم**

 

بسمه تعالی

با عرض سلام خدمت شما دوستان عزیز.

روزی روزگاری گنجشکی روی درختی در دامنه کوهی نشسته بود و مشغول آواز خواندن بود که از زیر درخت صدای آه و ناله ای می شنود. پایین می آید و می بیند که مورچه ای در زیر درخت نشسته و ناراحت است از او می پرسد که : ای مورچه چرا ناراحتی؟ مورچه چواب می دهد: به آن مورچه ای  که در بالای کوه است، نگاه کن ... ببین که چقدر بالا رفته... ببین چه اراده ای دارد که توانسته خود را تا آن بالا برساند... خوشبحالش، ای کاش من هم می توانستم تا آن بالا برم. ولی من حتی نمی توانم چند قدم بردارم. گنجشک که این را شنید، گفت: ای مورچه آیا تو مطمئن هستی که آن مورچه، از اینجا به بالا رفته ؟ بدان که تو فقط ظاهر قضیه را می بینی و از باطن آن بی خبر. آن مورچه که در بالای کوه است، از اینجا نرفته بلکه او همانجا سر از تخم بیرون آورده است و در تمام عمرش حتی یک قدم هم بالا نرفته و چه بسا ممکن است حتی یک قدم هم پایین تر آمده باشد...

مورچه گفت : ولی من خود هفته پیش یکی از دوستانم را دیدم که از همین جا به بالای کوه رفت و الآن آن بالا است. گنجشک گفت: او هم مال همانجا بود و فقط تخم او را باد به این پایین آورده بود. ای مورچه آیا تو می دانی که هیچ مورچه ای نمی تواند بیش از 10 قدم بالا رود. این مهم نیست که تو در کجای این کوه قرار داری، بلکه مهم آن ایت که بتوانی آن 10 قدم خودت را بروی. چه آن ده قدم در بالای کوه باشد و چه در پایین کوه ... مورچه با اراده آن مورچه ای است که بتواند این 10 قدم را به نحو احسن طی کند.

و بدان که بالا یا پایین کوه هیچ فرقی با هم ندارند، چون ممکن است که تو با یک بـاد به بالای کوه پرت شوی و با بـاد دیگر به پایین سقوط کنی. ای مورچه مطمئن باش که باد از هر طرف بوزد و به هر جا که پرت شوی به هیچ عنوان قدم هایی که برداشتی گم نمی شود زیرا که این کـوه وبـاد نیستند که قدم های تو را مشخص می کند.و باز گنجشک گفت: بدان که آن مورچه ای را که تو دیدی که از پایین کوه به بالا رفت ، او نیز 10 قدم خود را دارد ولی برای او کار سخت تر است زیرا به علت قابلیتهایی که دارد هر چند قدم که بر میدارد به اندازه یک قدم و محسوب می شود...

ای مورچه بسیار حواست را جمع کن که بالا رفتن از کوه تو را مشغول خود نسازد و از 10 قدم غافل شوی. من نمی گویم که به بالا رفتن از کوه فکر نکن... کوه نیز به اندازه خود مهم است، زیرا اگر کوه نبود تو نمی توانستی حتی یک قدم برداری... و آخر کلام اینکه  بسیار مواظب تا 10 قدم اصلی تو با قدم های معمولی تو اشتباه نشود و فکر کنی هر قدمی که برداشتی جزء 10قدم تو است... آگاه باش که هر قدم اصلی که برداشتی ، تغییری در تو ایجاد می شود، بطوری که خودت متوجه می شوی...

*  با چشم پر نیرنگ او، حافظ مکن آهنگ او

                                    کان چشم مست شنگ او، بسیار مکاری کند *

* دوستان باز هم می گویم که اگر اشکالی، اشتباهی از هر نوعی در این متن مشاهده کردید حتما آن را به من تذکر دهید ... باشد که هدایت شوم*

** به امید آنکه همه ما معشوق شایسته ای برای آن عاشق عزیز باشیم**