بسمه تعالی

با سلام خدمت شما دوستان عزیز

آورده اند که: روزی روزگاری گنجشک کوچکی در خانه ای همراه والدین خود زندگی می کرد . روزی این گنجشک تصمیم میگیرد که برای خود زندگی مستقلی را آغاز کند ... او بیرون می رود و مشغول ساختن خانه ای از گِل برای خود می شود. او همه جا را برای پیداکردن گِل جستجو می کند و با زحمت فراوان مقداری گل فرآهم می کند و خانه ای کوچک می سازد، و در آن زندگی میکند. چند روزی نگذشته بود که هوا ابری می شود و آماده باریدن. گنجشک دست به دعا بر میدارد و می گوید : ای خدا اگر باران ببارد لانه ام که با زحمت فراوان ساخته ام خراب می شود، آن وقت من دوباره گل  از کجا پیدا کنم تا خانه ام را بسازم، ای خدا کاری کن که باران نیاید. ولی بعد از چند دقیقه طوفان و باران شدیدی شروع شد و لانه گنجشک را به کلی خراب کرد ... گنجشک قبل از آنکه لانه روی سرش خراب شود پرواز کرد و در شاخه درختی دیگر نشست و دست به دعا برداشت و گفت: ای خدا مثل اینکه تو چندان هم قدرتمند نیستی ، تو نتوانستی جلوی باران را بگیری، آنوقت چطور نام  خود را رب العالمین گذاشتی؟... هنوز حرف کنجشگ تمام نشده بود که همان درختی که لانه را روی آن ساخته بود از وسط به دو نیم شد... گنجشک  تازه فهمید که درخت از درون پوسیده بوده و هر آن امکان داشت روی سر خودش خراب شود... آنوقت گنجشک دست به دعا برداشت و گفت : ای خدا تو من را نجات دادی.  ولی خدایا من گل تازه از کجا پیدا کنم تا خانه ای تازه بسازم... پیغام آمد:** ای مخلوق من،  فکر می کنی که من تو را تنها گذاشته ام و به فکر تو نیستم... فکر می کنی من زمانی که در را به روی کسی میبندم او را تنها می گذارم. به عزت و جلالم قسم که من هیچگاه بنده ام را تنها نمی گذارم. ای مخلوق من ، خوب نگاه کن و ببین، با همان بارانی که لانه ات را خراب کردم ، چگونه زمین را مملو از گل نمودم تا تو لانه ای تازه بسازی...**

دوستان...  برای ما انسانها نیز همینگونه است ... زمانی که برای ما مشکلی پیش می آید بدون شک راه حل آن نیز پشت سر آن می آید. فقط ما با درک ضعیفمان وعقل ناقص نمی توانیم این موضوع را بفهمیم.

این را هم بگویم که این موضوع شامل آن بلاهایی که خودمان سر خودمان می آوریم نمی شود... ولی گاهی نیز به لطف خدا شامل می شود.

*به امید آنکه همه ما معشوق شایسته ای برای آن عاشق عزیز باشیم*

 

بسمه تعالی

با سلام به شما عزیزان

دوستان... خداوند وقتی انسان را آفرید همه چیز را در اختیار او قرار داد یعنی هر چه که خدا آفریده همه برای استفاده انسان است مانند : ملائک ، بهشت، جهنم، جهان، کرات ،زمین و...

دوستان  حال فرض کنید شخص پولدار و ثروتمندی به شما یک خانه بسیار بزرگ و قشنگ و یک ماشین عالی و تمام وسایل راحتی شما را به شما بدهد ، بدون آنکه هیچ چیز از شما بخواهد... آیا شرم و حیا به شما اجازه می دهد که به او بگویید اینها که داده اید کافی نیست باز هم بده... بدون شک وجدان شما چنین اجازه ای  به شما نمی دهد، بلکه به شما حکم می کند که تا آخر عمر سپاسگذار و خدمتگذار آن شخص باشید. حال دوستان ، یک انسان چگونه می تواند به خداوند که همه چیز را برای او خلق کرده بگوید که اینها که دادی کم است، باز هم می خواهم و اگر خداوند بنابر مصلحتی دعای او را برآورده نکرد، آنگاه انسان مغرور به خشم می آید و می گوید خدا من را نمی بیند و هیچ کاری برای من انجام نمی دهد و گاهی نیز پا را از این هم فراتر می گذارد و به خدا نسبت شرک می دهد و برای برآورده شدن آنچه که می خواهدبه دیگران التماس می کند .... ولی با اینهمه ناسپاسی ها باز هم خدای عاشق دست بر سر ما می کشد و صبورانه می فرماید: ای بنده من که اگر مرا ذره ای شکر کنید باز هم به شما می دهم . ولی انسان مغرور این تشکر ناچیز را هم بجا نمی آورد و انتظار دارد که در بهشت هم جای بگیرد و نعمتهای خدا همچنان بر او ببارد.

 

* به امید آنکه همه ما معشوق شایسته ای برای آن عاشق عزیز باشیم*

 

بسمه تعالی

با سلام خدمت شما دوستان عزیز

در نظرسنجی مطلب قبل دوستی گرامی، منت بر سرم نهادند و اعلام کردند که:

* سلام. به نظر من عاملی که امثال ابن ملجم را به جامعه تحویل میدهد؛ قرائت جاهلانه از دین است. قرائتی که بزرگواری آن را تخرخر نامیده. واقعاْ عالم لاابالی وجاهل مقدس مآب هست که این میشود و چنین میکند. *

درست است ... فکر میکنم حضرت علی (ع) بود که فرمود: (( حماقت دردی است که درمان ندارد )). افرادی هستند که نا آگاهانه، به دین ( چه اسلام و چه ادیان دیگر) از روی باورهای  پدرانشان ویا افراد دیگر، نگاه می کنند. حال، چه این  درست باشد چه غلط، آنها حاضر نخواهند بود که اندکی روی این باورها فکر کنند. اینها همان احمقها هستند. اینها خطرناکند اما فقط برای احمقهایی مانند خودشان. اما افراد دیگری هم هستند که آگاهانه و از روی عمد، باور های غلط و برداشت های نادرست خود  را در همه جا جار میزنند و خودشان را، عالم و آنچه را که میگویند، دین می نامند. اینها خطرناکند، بسیار هم خطر ناکند.

دوستان،  می ترسم که من هم جزء این افراد باشم... باز هم از شما می خواهم هر اشکالی ، اشتباهی از نوعی که در مطالبم دیدید به من بگویید.

به هر حال ، چندی است که از موضوع وبلاگم کمی دور شده ام که:

* ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم ... ز ما جز حکایت مهر و وفا مپرس *

 

چند وقت پیش یکی از دوستانم  سوالی پرسید که برایم جالب بود ایشان گفتند که:  آیا اطلاع خداوند از آینده ما و کارهایی که ما در آینده انجام خواهیم داد دلیل بر جبر ما نیست؟

به عبارت دیگر چون اگر انسان مختار بود می توانست مثلا در یک ساعت بعد، هر کاری که دلش خواست انجام دهد. پس چطور خدا میداند که انسان دقیقا چه کاری می خواهد انجام دهد. دوستان... مثالی برای شما می زنم: (( فرض کنید یک مادر و بچه اش در کنار جوی آبی نشته اند. هوا گرم است و آب زلال، بچه به آب نگاه می کند و دلش می خواهد که شنا کند. او به مادرش نگاه می کند تا اجازه بگیرد، اما قبل از آنکه کلمه ای بر زبان بیاورد، مادر به او می گوید که آب سرد است و اگر شنا کنی مریض می شوی)).

دوستان... ما این مورد و هزاران مورد مشابه را بین والدین و بچه هایشان در اطرافمان می بینیم. حال آیا این دلیل بر جبر بچه است؟ یعنی چون مادر از خواسته بچه آگاه شد پس این دلیل بر جبر بچه است و بچه از خود هیچ اختیاری ندارد. بدون شک اینگونه نیست

بلکه این به آن دلیل است که پدر و مادر چون همواره در کنار بچه هایشان بوده اند و او را تربیت کرده اند، به خوبی او را میشناسند و به رفتار و کردار او آگاهی دارند. به عبارتی به علت عشقی که بین آنها است، احساس بچه، احساس آنها نیز است.

حال خداوند هم همین طور است البته این مثال ناچیزی است، اما می توان گفت که چون خداوند خالق انسان است همواره با بوده و از رازهای درون او آگاه است و او را بهتر و بیشتر از هر کسی دوست دارد و به او عشق می ورزد ، پس نه تنها می داند که انسان در چند ساعت آینده چه کاری می خواهد انجام دهد بلکه می داند او در چند سال آینده چه کاری می خواهد انجام دهد.

دوستان ... اگر اشکالی در این متن مشاهده کردید حتما آن را به من تذکر دهد، که منت بر سرم می گذارید.

 

* به امید آنکه همه مامعشوق شایسته ای برای آن عاشق عزیز باشیم *