بسمه تعالی

با سلام خدمت شما عزیزان...

اول آنکه عید همگی شما مبارک...و بعد امیدوارم که این روز را( چهار شنبه سوری) به خوبی و خوشی سپری کرده باشید.

دوستان این بار هم می خواهم مطلب را با یک مثال آغاز کنم ...  فرض کنید در خانه ای،  پسری مشغول پوست کندن یک سیب است و خواهر کوچکش ، باشور و شوق به دست برادرش نگاه میکند... بعد از مدتی خواهر کوچک که 3 الی 4 سالش است به برادرش می گوید: داداش،  حالا بده من پوست بکنم... برادر میگوید: نه، صبر کن الان تمام می شود، چاقو تیز است و دستت را می بری. خواهر که راضی نشده  باز هم اصرار می کند. و برادرش هم می گوید که چاقو تیز است و نمی شود آن را به تو بدهم. خلاصه این اصرار و انکار همچنان ادامه دارد که خواهر کوچک به شدت عصبانی شده،  بلند می شود و با عصبانیت فریاد  میزند که: تو اصلا خوب نیستی ... اصلا هم تو را دوست ندارم ... آن موقع هم دروغ می گفتی که من را دوست داری... دیگر با تو  قهر هستم ...  یک لگد به برادرش میزند و می رود پیش مادرش برای شکایت... .

دوستان در مورد ما انسانها نیز همینگونه است... گاهی ما از خدا چیزی را میخواهیم ... دعا می کنیم ... نذر میکنیم... اصرار می کنیم... تا آن چیز را به ما بدهد. ولی هیچ چیزی نصیبمان نمی شود. که این مورد دقیقا شبیه همان مسئله برادر و خواهر است. به عنوان مثال : من و شما ، هر  دویمان از خداوند 1000 تومان می خواهیم  و خدا می داند که به این پول نیاز داریم... او به من نگاه می کند و می گوید: این بنده ام از من 1000 تومان می خواهد، اگر این پول را به او بدهم، او نمی تواند از این استفاده کند وحتی ممکن است که مقداری از آن را صرف عیاشی کند... و بعد خداوند به شما نگاه می کند و میگوید: این بنده ام نیز از من 1000 تومان می خواهد،  او به اندازه کافی بزرگ شده که بداند چطور از این پول استفاده کند و حتی ممکن است مقداری از این را به مستمندان کمک کند.

دوستان شما فکر می کنید که اگر آن دختر به اندازه کافی بزگ بود مثلا 12 یا 13 سالش بود آیا برای پوست کندن سیب با چاقو مشکلی پیدا میکرد؟ آیا اصلا نیازی بود که با برادرش درگیر شود؟... عزیزان لابد شنیده اید که می گویند: تمام خزائن و گنج های دنیا در دست صالحین است، و آنها هر زمان اراده کنند می توانند از آن گنجها استفاده کنند... و نیز همین کراماتی که دارند... مثل بر طرف کردن مشکل مردم، شفا دادن بیماران، خبر دادن از عالم غیب و ... ناشی از آن است که این افراد به اندازه کافی رشد کرده اند و برای همین خداوند قسمتی از قدرت خود را در آنها قرار داده است...عزیزان  به عبارتی می توان گفت، همه ما مانند خدا هستیم، می توانیم صاحب قدرت شویم و این کارها و هزاران کارغیر ممکن دیگر را انجام دهیم  فقط کافی است که قدری بزرگ شویم، تا پرده از روی این قدرتها برداشته شود. منتها این بزرگ شدن، تا زمانی که ما در این جسم مادی هستیم، دارای محدودیت است و تنها زمانی که ما میمیریم، دیگر می توانیم مانند خدا باشیم... بله ما در آن زمان کاملا شبیه به خدا می شویم و تمام ویژگی های او در ما نمایان می شود. مانند عادل بودن... حکیم بودن... سبحان بودن.

ممکن بگویید که اگر این طور است پس چرا بعضی ها به جهنم می روند؟ این به آن دلیل است که افرادی که در این دنیا کارهای بد انجام داده ، وقتی به آن دنیا می روند، و صاحب ویژگیهای خدایی می شوند، همین ویژگیهای خدایی به آنها حکم می کنند که خود را در عذاب افکنند تا پاک شوند. اما افرادی هستند که در این دنیا بقدری کارهای ناشایست انجام داده اند که در آن دنیا دیگر جایی برای ویژگیهای خدایی نمی ماند به طوری که کار های خود را انکار می کنند... که خداوند خود آنها را پاک می کند.  و اما کسانی که در این دنیا کارهای شایسته انجام داده اند همین ویژگیهای خدایی به آنها حکم می کند که همواره در شادی باشند. و این است معنی{ انا الله وانا الیه راجعون}.

و آخر اینکه عزیزان... دو سال پیش  دقیقا ۴ ساعت بعد از سال تحویل    مادری مهربان از بین ما رفت و دو کودک یتیم را بر جای گذاشت ... عزیزان در بین شما اگر کسی دل خوشی از این حقیر دارد  تقاضا دارم که فاتحه ای برای آن مرحومه بخوانند باشد که روحش شاد شود... متشکرم.
*به امید آنکه همه مامعشوق شایسته ای برای آن عاشق عزیز باشیم*

 

 

بسمه تعالی

با عرض سلام خدمت شما عزیزان ...

** فرا رسیدن ماه محرم را به همه شما عزیزان تسلیت عرض می کنم **

* در مورد مطلب قبلی، دو دوست عزیز ( آقا صمد و طلبه) اشکالی را وارد کردند، و هر دو نظر بر این داشتند که سنی ها هم به علی(ع) احترام می گذارند ولی عقایدشان با ما کمی تفاوت دارد... نظر شما کاملا درست است. باید بگویم که در متن قبل چند جمله جا افتاده است و همین  باعث شد این چنین برداشتی از متن شود. به هر حال اگر  ناخواسته اهانتی به برادان سنی شده است از همینجا از همگی آنها پوزش می طلبم.

دوستان آیا شما می دانید که خداوند تا چه اندازه مهربان است... عزیزان میدانید که همه چیز در اختیار اوست. و او هر چه بخواهد انجام می دهد بدون آنکه کسی ایرادی بر او بگیرد. او به ما اجازه عبادت می دهد و به ما لطف می کند و راه را برای ما باز میگذارد تا عبادت کنیم و وقتی که ما عبادت کردیم، او می گوید که بنده ام مرا عبادت کرده پس برای او ثواب بنویسید... او حتی وسیله عبادت را نیز فراهم می کند و حتی گاهی ما را مجبور به عبادت می کند... و وقتی که ما عبادت می کنیم ، او نمیگوید که همه کار را من کرده ام پس این بنده هیچ ثواب نمی برد ... بلکه باز هم میگوید بنده ام مرا عبادت کرده پس برای او ثواب بنویسید... و حتی زمانی که ما اشکالاتی در عبادت خود داریم او می گوید اشکالات او را نادیده بگیرید زیرا که او مرا عبادت میکند، برای او ثواب بنویسید. دوستان اگر کمی فکر کنید می بینید که او همه چیز را برای عبادت فراهم میکند، همه کار را او انجام میدهد و بعد میگوید ثوابش را به پای بنده ام  بنویسید.

دوستان گاهی خداوند مشکلاتی را در زندگی برای ما پیش می آورد، که راهی جز رفتن به سوی او برای ما نمی ماند ما بواسطه آن مشکلات به خدا نزدیکتر می شویم. حتی در این مورد هم خدا نمیگوید که من مشکلات را فراهم کردم و او پیش من آمد، و یا نمی گوید که او راهی غیر از این نداشت و مجبور شد به سوی من بیاید... بلکه می گوید بنده ام بسوی من آمده پس من هم به سوی او میروم. عزیزان با این همه، گاهی ما این لطف را نمی بینیم و نافرمانی می کنیم، ولی او میگوید صبر کنید تا بنده ام  توبه کند.

دوستان فکر میکند که این همه لطف و مهربانی برای چیست. آخر یکی نیست به این خدای عاشق بگوید که ای عزیز، تو این همه مخلوق خوب داری آنوقت آمدی و موجودی را خلق کردی از یک مشت گل و خاک، و او را اشرف مخلوقات نامیدی. ای خدا این اشرف مخلوقاتت  شب و روز عصیان میکند. آنوقت تو همه آنها را نادیده میگیری. ای خدا تو به ما همه چیز دادی ، تو به ماقدرت عظیم اختیار را دادی و آنوقت ما بواسطه این اختیار گناهانی انجام می دهیم که ملکوتت به لرزه می افتد. ولی تو باز هم عاشق وار صبوری میکنی مگر ما چه هستیم که تو اینگونه به ما لطف داری... حتی میگویی که همه جهان را برای ما خلق کرده ای تا ما استفاده کنیم... ای خدا ، من را چه به دخالت در امور تو... تو خالقی، تو عظیمی، تو کریمی، تویی که همه چیز به دست توست و بر همه چیز قادری.

عزیزان خداوند بسیار مهربان است... او با آن قدرت عظیمش آن چنان با ملایمت با بنده اش برخورد می کند که گویی... . دوستان به حکایت زیر توجه کنید. نظر شما در مورد آن چیست؟ لازم نیست جوابی دهید... فقط کمی در مورد آن فکر کنید:

* می گویند که در زمان حضرت عیسی(ص)، شخصی در عبادتگاهی قریب به 70 سال مشغول عبادت بود. روزی خداوند به حضرت عیسی(ص) می فرماید که: برو و به آن زاهد بگو که خداوند می خواهد تو را به فضل و کرمش  وارد بهشت کند. حضرت می رود وبه آن زاهد میگوید که: ای زاهد، خداوند می خواهد تو را به فضل و کرمش وارد بهشت کند. زاهد که این را میشنود ناراحت می شود و می گوید: به فضل و کرمش؟ پس عبادت 70 ساله من کجا رفته که حال می خواهد به فضل و کرمش مرا وارد بهشت کند؟. در همین لحظه دندان درد شدیدی بر زاهد نازل می شود به طوری که از درد بر زمین می افتد و فریادش به هوا می رود... در این حال از خداوند به حضرت عیسی(ص) فرمان می آید که: به آن زاهد بگو که من عبادت هفتاد ساله ات را می خواهم تا دندان دردت را خوب کنم. زاهد که از درد در حال مرگ بود، با این امر موافقت می کند. هفتاد سال عبادتش را میدهد و خدا  دندان دردش را خوب می کند. و بعد از طرف خدا به عیسی(ص) وحی می آید که: ای عیسی به آن زاهد بگو که حال خداوند می خواهد تو را به فضل و کرمش وارد بهشت کند. *

** به امید آنکه همه ما معشوق شایسته ای برای آن عاشق عزیز باشیم**

 

بسمه تعالی

قبل از هر چیز فرا رسیدن عید سعید غدیر خم را به شما وخصوصا به سید های عزیز تبریک می گویم.

دوستان روز چهار شنبه هفته پیش همراه خانوداه رفته بودیم مشهد. جای همه شما خالی ... صفایی داشت آنجا. از همه جا و  همه کس بوی عشق می آمد...

در آن سفر ما با ماشین شخصی راهی مشهد شده بودیم. بین راه از شهر کوچکی به نام بسطام عبور کردیم در این شهر مقبره ای بود متعلق به شیخ بسطامی . من اولین بار نبود که اسم این شیخ را می شنیدم، قبلا هم شنیده بودم اما چندان در خاطرم پر رنگ نبود و فکر می کردم که این یک آدم معمولی است و بر اثر اتفاقات خاصی معروف شده ... اما با حکایاتی که از مردم آنجا شنیدم کم کم نظرم عوض شد و مخصوصا زمانی که به مشهد رسیدیم کتایهایی به دستم رسید که متوجه کرامات فوق العاده این شیخ شدم... و حتی به نظر آمد که این شیخ مقامش از مقام امام محمد غزالی نیز بالاتر است ... ولی در این میان چیزی عجیبی نظرم را به خود جلب کرد  و آن مذهب این شیخ بود...  او سنی بود...

برایم جالب بود که چطور ممکن است کسی با حضرت علی(ع) مخالف باشد ولی بتواند به این مقام عظیم دست پیدا کند. هر چه فکر کردم جوابی برای این سئوال پیدا نکردم  و روی هر حدیث و آیه ای که انگشت گذاشتم حکایت از آن داشت که هر کسی حب علی (ع) را در دل نداشته باشد عاقبت به خیر نمی شود. کم مانده بود که اعتقاداتم همه بر باد رود. نا گهان در یکی از همین شبها جواب را پیدا کردم... جواب فوق العاده ساده بود ... از خودم شرمم می آمد... از ایمان ناقصم... که یک سئوال و جواب به این سادگی بتواند این چنین مرا به بازی بگیرد.

دوستان این شیخ،  مخالف علی بود اما مقابل علی نبود. و این همان آزادی عقیده است که اسلام به آن سفارش کرده ...لا اکراه فی الدین... او با علی(ع) مخالف بود با حرفهای علی(ع) مخالف بود و آنها را با دیل و منطق رد می کرد... دلیل و منطقی که به نظر خودش درست بود.  دوستان... این مخالفت او از روی حرص و طمع و حسد نبود بلکه بیشتر حالت یک مناظره سخت را داشت و چون از راه عقل و منطق وارد شده بود اینگونه شد. دوستان ... یزید که سر امام حسین(ع) را برید، مخالف او نبود بلکه دشمن او بود و خداوند دشمنان را لعنت میکند و نه مخالفان را... یزید بر حقانیت حسین(ع) واقف بود اما بخاطر حرص و طمعش با او دشمن بود... همیشه همینطور بوده است چه در زمان آدم(ص) و چه در زمان امام مهدی(ع)، دشمنان واقعی این عزیزان کسانی بودند که بر حقانیت آنها واقف بودند، اما بخاطر حرص و طمع با آنها دشمنی  میکردند.

دوستان هرگز نگویید چون فلان حرف و سخن از علی(ع) و یا از معصومین دیگر است پس باید بدون تفکر آن را قبول کرد... علی(ع) بارها گفته است که ای مردم حرف مرا چشم و گوش بسته قبول نکنید ... کمی در مورد آنها فکر کنید ... یادم می آید که یکی از دوستانم می گفت که علی(ع)، شمشیر را ترجیح میداد. پرسیدم چرا؟ او گفت: چون علی مالک اشتر را که شخصی جنگاور و قدرتمند بود را بخاطر شمشیرزنی او بسیار دوست داشت... دوستان علی(ع) مالک را دوست داشت، اما نه بخاطر قدرت جنگیدنش... بلکه به این خاطر بود که مالک اشتر دین را با تعقل و تفکر دریافته بود وبه همین خاطر بود که  توانست به راحتی تقلبی بودن قرآن سر نیزه ها را دریابد و این همان چیزی بود که علی(ع) می خواست. این علی(ع) بود که میگفت: اَف بر شما مردم... زمانی که پیش شما هستم و دست شما را میگیرم، سرپا هستید اما زمانی که لحظه ای شما را تنها میگذارم بر زمین می افتید. فکر می کنید که اگر مردم دین را با فکر و تعقل درمی یافتند آیا علی(ع) اینگونه سخن می گفت؟ و یا مثلا در جنگی که یک طرف آن علی(ع) بود و طرف دیگر آن عایشه و یاران سابق پیامبربودند،  یکی از همراهان علی(ع)  که از این اتفاق مستاصل شده بود و نمی دانستد که با اصحاب پیامبر باشد یا با علی(ع) ، نزد علی(ع)  می آید و موضوع را می گوید،... دوســــتــان   در این لحظه علی(ع) نمی گوید که با من باش، زیرا که حق با من است، بلکه می گوید: شما اول اشخاص را می بینید و بعد حق را با آنها مقایسه می کنید، که این طور نیست بلکه شما باید ببینید که حق چیست و سپس بنگرید که چه کسی با حق است، انگاه گمراه و سرگردان نخواهید شد. دوستان این نمونه بارزی ازبینش علی(ع) است، او حتی حق را، به خود نسبت نمی دهد و اجازه می دهد که مردم با تفکر آن را دریابند. اگر لحظه ای در نهج البلاغه نگاه کنید، می بینید که علی(ع) در همه جای آن اصرار بر این دارد که اسلام را با تعقل و تفکردریابید.

دوستان ... به شما توصیه میکنم که هر حرفی را هر کسی که شنیدید در مورد آن تفکر کنید و از اینکه با آن مخالفت کنید، هراس نداشته باشید. اما یادتان باشد تا زمانی که مطمئن نشدید با کسی دشمنی نکنید. عزیزان.. بیایید در این روز که عید است، قدری در مورد اعمال خود فکر کنیم ... عزیزان نگران تضعیف اسلام نباشید وفکر کنید که اگر با آن مخالفت کنیم ، اسلام از بین میرود... بدانید و آگاه باشید که اسلام به واسطه همین مخالفتها و شیوه جوابگویی آن شهرت جهانی پیدا کرده است... مگر آن ماجرای امام را فراموش کرده اید که شخصی به محضر امام آمد و دهنش را به فحش و ناسزا باز کرد که جدت فلان است ومادرت فلان... و آن امام، صبورانه گوش می کرد و در آخر آن شخص آنگونه شرمنده شد، وبه حقانیت امام ایمان آورد.  دوستان به عزت و جلال خداوند سوگند  که اگر در حرفها و اعمال پیامبر، علی(ع) و تمامی معصومین تفکر کردید و دیدید که با عقل شما جور در نمی آید و به همین دلیل مخالفتهایی با آنها کردید .... بدانید که نــه آنها ناراحت می شوند ونــه خدای آنها ...  اما یادتان باشد که تا زمانی که مطمئن نشدید با کسی  دشمنی نکنید.** زیرا که بین دشمنی کردن  و  مخالفت کردن از زمین تا آسمان فرق است**

و آخر اینکه دوستان... بدانید و آگاه باشید که رادمردی چون‌ علی(ع) نیست و دیگر نیز نخواهد آمد ... او بود که هر چه میگفت حق بود ... او همان علی بود که پیغمبر به او گفت: ای علی این مردم خون به جگرت میکنند... او بود ملائک در باره او گفتند: لا فتا الا علی ... لا السیف الا ذوالفقار ... دوستان مقام علی را بلند بدانید ... مقام او آنقدر بلند بود که لیاقت همسری فاطمه زهرا(س) را داشت...
** به امید آنکه همه ما معشوق شایسته ای برای آن عاشق عزیز باشیم**