با سلام خدمت شما عزیزان

خیلی وقت بود که می خواستم مطلبی در مورد آقایمان امام حسین بنویسم.... اما چیزی نداشتم... حرفی برای گفتن نداشتم... همه را می گفتند و همه می شنیدند...

همه جا در مجلس آقا ؛ از کاروان حسین می گویند و از مصیبت های این کاروان. که چطور عزیزان یک به یک پر پر شدند... که چطور یزیدیان با بی شرمی آنها مورد آزار و اذیت قرار دادند... اما عزیزان؛ این بار می خواهم از کاروان یزید بگویم و اینکه در کاروان یزید چه می گذشت.

طوری که در مجالس گفته می شود اینگونه به نظر می رسد که آنها در آن کاروان در حال عیش و نوش بودند... که این طور نبوده... خیلی از افراد آن لشگر در شب عاشورا در حال نماز و دعا بودند... و از خدا می خواستند که به آنها اجر بیشتر و توفیق در کشتن حسین عطا کنند ... و از هم در انجام این فریضه سبقت می گرفتند...

عزیزان من ، می گویند وقتی پیامبر حسین (ع)  را می دید اشک در چشمانش جمع می شد ... گلوی مبارکشان را می بوسیدند و گریه میکردند و از واقعه عاشورا خبر می دادند... فکر نکنید گریه ایشان به علت شهادت حسین (ع) بود که خودشان بارها گفته اند مرگ برای ما‌(مومنان) شیرین تر از هر چیزی است و پلی است که عبد را به معبود و حبیب را به محبوب متصل می کند... و نیز به این علت نبوده که حسین (ع)  و خانوادشان تشنه خواهند ماند و یا به اسارت گرفته خواهد شد. اینها ناراحتی و عزا دارد اما افسوس پیامبر(ص) و فاطمه(س) و تمام معصومین از چیز دیگری بود.

افراد حکومتی به مردم می گفتند: امیرالمومنین، یزید است و هر چه او می گوید همان حکم خداست. اگر می خواهید به بهشت جاودان رهسپار شوید از او اطاعت کنید و از او سبقت نگیرید که گمراه می شوید... می گفتند : او شب و روز در حال نماز است ... میگفتند: او پاکترین مردمان روی زمین است ... و برای اثبات این مدعا چند حدیث و آیه و داستان های بسیاری  می آوردند  که او در فلان جا فلان کار را کرد و فلان حرف را زد.... مردم بیچاره هم از بس در گوششان این حرفها خوانده می شد آن را باور میکردند و یزید را می پرستیدند و از ایشان برای شفا و شفاعت روز جزا کمک می خواستند.

عزیزان من... فکر نکنید که مردم ساده بودند و چیزی نمی دانستند و هر چه می شنیدند باور میکردند... که اینطور نبوده ... اما آنچنان تبلیغات زیاد و گسترده  بود که دیگر جایی برای فکر کردن باقی نمی ماند. زمانی که گفتند: آماده شوید برای جنگ با حسین...  مردم خدا را شکر کردند که توفیق شرکت در جهاد را به آنها داده است.....

به مردم می گفتند که این جهاد در راه خدا است اگر پیروز شوید بدانید که دعای امیرالمومنین یزید؛ پشتیبان شما بوده و خدا شما را یاری داده و  اگر هم کشته شوید بدانید که شفاعت امیرالمومنین یزید شامل حال شما می شود و  بهشت برین در انتظار شماست... آنهایی هم که می گفتند که آیا جنگ با فرزند پیامبر،  که پیامبر اینهمه سفارش کرده بود درست است؟ می گفتند : مگر ماجرای پسر نوح را فراموش کردید ؟؟؟ ... میگفتند: امیرالمومنین یزید میگویند : این ماجرا در قرآن از قبل برای این واقعه آورده شده است ...

 

عزیزان من... این جاهلیت بود ... اوج جاهلیت بود ... پیامبر و معصومین برای این موضوع بود که تاسف می خوردند. و هرگاه به یاد این مردم بی نوا می افتادند که چگونه در دام نادانی گرفتار شده اند، آه از نهادشان بر می خواست و اشک از دیدگانشان جاری می شد. برای مردمی گریه میکردند که از روی جهالت ؛  در شب عاشورا تا صبح از خدا برای توفیق در جنگ مسالت می خواستند و صبح که بر حسین پیروز شدند، سجده شکر به جای آوردند.

عزیزان ... حدیثی از پیامبر نقل شده که میفرمایند:{ من از دوران جاهلیت قبل از بعثت نگران و ناراحت نیستم که آن برطرف شده است ... من از جاهلیت آخر الزمان نگرانم }..... عزیزان .... آن مردم اکنون اینجا نیستند .... آقا امام حسین هم شهید شده است . فکر نکنید موضوع تمام شد. بیایید به خودمان نگاه کنیم .... ببینیم در کجا هستیم .. اگر در آن زمان بودید در کدام لشگر قرار می گرفتیم؟ ... مردم آن زمان یک بار دچار جهل شدند و حسین را کشتند...  حال بنگریم به خودمان و بپرسیم که در روز چند بار حسین(ع) را به قتل می رسانیم؟؟؟ عزیزان من ... نگران هستم ... از خودم نگران هستم  که مبادا حق را با باطل اشتباه بگیرم و در لشگر جهل قرار بگیرم. همان کاری مردم آن زمان بر اثر تبلیغات انجام داده بودند.... نگران هستم....

السلام علی الحسین

و علی  علی ابن الحسین

و علی اولاد الحسین

و علی اصحاب الحسین

الذین بذلوا مهجهم دون الحسین.

 

* به امید آنکه همه ما معشوق شایسته ای برای آن عاشق عزیز باشیم. *

                                                      بسمه تعالی
با سلام خدمت شما عزیزان

می بینید چه خدای مهربانی داریم؟؟؟

میدانید چه شده است؟

در روز ازل به او گفتم : من هیچی نیستم من را از هیچی رها کن او گفت: چی داری که در عوضش به من بدهی؟ گفتم :هیچی   ... گفت: من تو را به فضل و کرمم از هیچی رها میکنم 

بعد به او گفتم : خدایا ...  حالا که من رو از هیچی رها کردی من را چوب و درخت و حیوان قرار نده.... من رو انسان بیافرین ... او گفت: چی داری در عوض به من بدهی؟؟ ... گفتم: هیچی ندارم... اون گفت: من تو را به فضل و کرمم انسان میافرینم

بعد گفتم : خدایا ...تو که من رو انسان آفریدی ... پس من را سالم بیافرین.. گفت: چی داری که در عوضش به من بدهی... گفتم : هیچی ... گفت من تو را به فضل و کرمم سالم میافرینم

بعد گفتم : خدایا .. حالا که من را سالم آفریدی من را راهنمایی هم بکن تا به سوی تو بیایم...  گفت: این خیلی بزرگ است چی داری که در مقابلش به من بدهی؟؟؟ گفتم : هیچی... گفت: ای بنده من همین که از من خواستی کافی است... من تو را به سوی خودم راهنمای می کنم.. همه چیز را برای تو فراهم میکنم ... پیامبر و کتاب برایت میفرستم... راه را نشانت میدهم... لغزشهایت را خواهم بخشید... نا شکریهایت را نخواهم شنید.... گناهانت را دسته دسته خواهم بخشید....عبادتهای ناچیزت را قبول خواهم کرد

گفتم : خدایا ... من کجا نا شکری خواهم کرد؟؟؟ آیا امکان دارد که من در دنیا نافرمانی کنم ؟؟ من بدون شک تو را خواهم پرستید که تویی خدای من

حال من اینجا هستم .. آن گفت و گوی روز ازل را فراموش کرده ام.. گفتم : خداوندا چرا به فکر من نیستی ؟؟؟ مگر چه کرده ام که مرا فراموش کرده ای؟؟؟ چرا از نعمتهایت به من نمی دهی؟؟؟ چرا مرا راهنمایی نمیکنی؟؟؟ ای خدا من چرا باید تو را بپرستم؟؟؟؟

و خدای عزیز صبورانه گوش میکند... آن عزیز قول خود را به یاد دارد..اما من...... حتی در این حالت هم آن عزیز به فرشته هایش میگوید: صبر داشته باشید.. بنده ام قدری فراموش کار است ...صبر کنید  او توبه خواهد کرد... من نعمتهایم را همچنان بر او خواهم بخشید...

عزیزان... خداوند همچنان صبور است... همچنان او خدای ماست.


*به امید آنکه همه مامعشوق شایسته ای برای آن عاشق عزیز باشیم*

 

بسمه تعالی

* شــرمم از خرقه آ لــوده خــود می آید

                        که بــر او پــاره به صد  شعـبده  پـیراسته ام

  بـس کـه در خرقه آ لوده زدم لاف صلاح

                                شـرمسار رخ سـاقی و مــی   رنگـینم *

*به امید آنکه همه مامعشوق شایسته ای برای آن عاشق عزیز باشیم*